مردی در کنار رودخانه ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را شنید  متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.

سریع در اب پرید واو را نجات داد... اما پیش از این که نفسی تازه کند فریاد های دیگری را

شنید ودوباره به اب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید!!!!

او تمام روز را  صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشال گرفتار شده بودند.

 غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه ای مردم را یکی یکی به رود خانه می انداخت...

 دختر جوانی قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیاتدش رفت و درمیان صحبتهایش از رد چشم خود نالید.. 

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. بیست سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم" َ

فقر: همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتاب فروشیی مینشیند.

فقر: تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند.

فقر شب را "بی غذا" سر کردن نیست. فقر روز را "بی اندیشه" سر کردن است..

-امیری به شاهزاده ای گفت:عاشقت شده ام

-شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهر من است که پشت تو ایستاده

-امیر برگشت و دید،کسی نیست.

-شاهزاده گفت: عاشق نیستی...

هیچ وقت به کوچه ی بن بست ناسزا نگو "رنج بن بست بودن برای کوچه کافیست"

برهنه ات میکنن تا بهتر شکسته شوی!

 نترس گردوی سبز انچه سیاه میشود.

 روی تو نیست!

دست انهاست ...

از کسانی که از من متنفرند سپاس "انها مرا قویتر می کنند"

از کسانی که مرا دوست دارند ممنون "انها قلب مرابزرگتر میکنند"

از کسانی که مرا ترک می کنند تشکر " انها به من می اموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست"

از کسانی که با من میمانند سپاس "انها به من معنای دوست داشتن را نشان میدهند"